عشق الهی
این سخن با روح ست ، روح باش
. راستی هیچ یادت مونده چرا به دنیا اومدی!! .
«عشق الهی چیزی نیست که بتونی درباره اش صحبت کنی باید آن را در زندگی ات نشان دهی.»
«عشق الهی چیزی نیست که بتونی درباره اش صحبت کنی باید آن را در زندگی ات نشان دهی.»
نوعی سکوت ، شاد ، حساس، یک ارتعاش آروم صداها بهتر شنیده می شه ، صدای موتور یخچال ، ساعت ، گنجشکای روی درخت ، صدای رزونانس شدهء ماشینهای توی خیابون با دسی بل پائین و صدای توی گوشهات. خیال می کنی هوا رو می شنوی ، خوب حتما می شنوی ، تکامل یافته تر شدی ، بهترم می بینی بدون عینک. تازه صاحب لنز زوم شدی ، زوم اوت ، این فوق العاده است که می تونی اشیاء رو کوچکتر از حد واقعیشون ببینی معمولا چهار و حتی هشت برابر کوچک نمائی، { راستی پس واقعیت چیه؟! وقتی به این راحتی قابل تغییره ، اونوقت این دنیا روی چی بنا شده؟! اگه واقعیت تنها با قدرت یک آدم تغییر می کنه ! یا با عشق، پس آدمها به چی میگن واقعیت ؟! این تخیل غول آسا که باعث شده همه بهش بگن واقعیت تنها مجموعه ای از احساسات و تفکرات است که ملیونها سال ادامه پیدا کردند تا متجسم شدند - واقعی شدند-(***) و می خوام بدونم آدم های ملیونها سال پیش جهان رو چطور می دیدن؟! چطور می شنیدن؟! چی درک می کردن که ما دیگه نمی تونیم درک کنیم ! که نخواستیم دیگه درک کنیم یا نخواستن دیگه درک کنیم؟ و چیزائی که هنوز نمی دونم.
*** : تا تجسم پیدا کردند ، درست مثل من، تو، درخت، اسب، ماشین ،عین یک اثر هنری یا علمی یا هر تخیل تجسم یافتهء دیگه ای که دورو بر ما هست، منتها در مثبت بودن همهء اینها جای شک هست، یعنی همه چی خصلتی دوگانه داره، همانطور که یک اثر هنری صرفا خوب نیست ، هر تخیلی خوب نیست چون خاستگاه تخیل هم مکانی دوگانه است منتها تو با مثبت بودن خودت همه چی رو مثبت میکنی.آره هر تخیلی خوب نیست حالا چه برسه به اینکه متجسم بشه! مثل نقشهء قتل و نقشه قتل عمل شده، متجسم شده، واقعی شده . آره این دنیای ماست و به همین دلیل بهش می گیم واقعیت، چون قابل رویت است(عین) می دونی که از دیدن می آد پس اگر واقعیت صرفا چیزیه که دیده می شه یا بهتر بگم احساس می شه ( کلیه حواس) باید اینرو قبول کنیم که خیلی بیشتر از اینی که به عنوان واقعیت قبول کردیم هست ، خیلی از احساساتی که هنوز متجسم نشدن یا خیلی از احساساتی که پس از تجسم نابود شدن ، همانند بسیاری از آثار هنری و علمی که در طول تاریخ این کرهء خاکی نابود شدن.
آره خیلی خیلی بیشتر از اون چیزی که به ماآموزش دادن هست، خیلی بیشتر از اون چیزی که خواستن ما بدونیم هست به اندازهء تمام چیزائی که نگذاشتن بدونیم که از ما مخفی کردن هست.
به اندازهء تو، به اندازهء من که خودمون خدائیم که یک کیهانیم با تمام ستاره ها و کهکشان هاش ، با تمام عشق و قدرت و دانشمون ، اونقدر هستیم که دنیا رو متحول کنیم و چیزی جز عشق باقی نگذاریم.
حالا دیگه فقط توئی که باید خودتو کشف کنی ، که تازه بفهمی بودن یعنی چی، که اونوقت تازه میفهمی چقدر مهمی و بزرگ و چه عشقی درونت نهفته است که نه فقط به یک نفر بلکه به دنیا به کائنات به همه و همه عشق می ورزی و سیر نمی شی . کم کم تبدیل به اقیانوسی می شی که فقط می تونه منبسط بشه . بدون انتها وسیع ، وسیع تر، ژرف ، ژرف تر ، پر نور ، نورانی تر؛
اما با این درک لحظه ، سکون ، یک ، بی نهایت ، همه و یک ، یک و همه ، مطلق ، جز عشق چی می تونه توصیفش کنه ، که اگه دانشمند باشی ، که اگه دانش خدا رو داشته باشی هیچی نداری اگه عشق نداشته باشی؛ که اگه داشته باشی همه رو داری، خدا رو داری اونم دارتت.
قلبت نه خودت ، تو فقط یه ارتعاشی ، یه صوت ، مرتعشم کن مثل باخ مثل موزارت مثل آرو پارت مثل فیلیپ گلس ؛ که اگه این ارتعاش نباشه عشق نیست ، عقل نیست ، احساس نیست
هیچی نیست که همه چی هست با بودن این صوت این ارتعاش آروم ، نه عظیم، نه ، یعنی آره و نه ، هم آره هم نه . نمی شه گفت ، نمی شه سرود ، فقط باید صبر کرد ، سکوت کرد شاید خلا ، سکون نور سکون خلا ، ارتعاش
ارتعاش
ارتعاش
صوت
خدا
<< Home